هلدای من
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز ، درست از همان روز های شیرین است ...
می دانی عزیزکم ...
دل نازکت ، دلم را عجیب برده و چه حس خوبی است برای دوستی نامه بنویسی که تا به حال فرصت برای گشودن جانت برایش نداشته ای ...
هلدا جان ...
خودت خوب می دانی نوشتن مستلزم حس خوبی است که قلم را به حرکت در آورد و من ، من منتظر ماندم تا نیمه شب آید ، درست ساعت عاشقی هاست این نیمه شب و شروع کنم به نوشتن از حسی بالاتر از حس قلم که مرا وادار به نوشتن کرده ...
نامه ات را هنوز دارم
باجان و دل دارم ، با جان و دل واژه واژه اش را از برم ...
محبتت را
و معجزه ی بودنت ، عشق را ...
دوست داشتم که این نامه دست نویس باشد ، بیاید آرام در کیفت بنشیند و تو را وقت باز کردن غافلگیر کند که ما محکومیم به بودن در این دنیای تکنولوژیک .. تکنولوزی دور تر شدن ها ، نگفتن از حس های عمق وجود ...
هلدا ...
تو توانایی عظیمی در عشق ورزیدن داری ، در دوست داشتن ، در معجزه کردن با عشق و واژه واژه ها ...
هلدای من ، فرصت نبود تا بگویم برایت چقدر دوستت دارم ، چقدر دلم می خواست صمیمی تر باشیم ، چقدر مهر چهره ی نمکین و مو های فرفر ات بر دلم جا خوش کرده ، درست با همان عینک گرد ، با همان کتاب های خط خطی و پر از جزوه ...
درست همان سیاه قلم ها ، درست همان حرف زدن ها ، بستنی خوردن ها ، درست خودت ، دلم را برده ای .. و من مطمئنم که گر خدا اول تو را خلق می کرد شیطان به قطع به سجده در می آمد ...
و آن فتبارک برازنده ی جان جانان توست مهربان من ...
زندگی زیباست ...
لااقل تو برای خودت آزینش ببند ...
دوستت دارم
به امید آنکه تو را در بهترین چیز ها ببینم ..
خدایا متشکرم که به ما هدیه اش دادی و ما به پاس این هدیه ، هر سال این روز عزیز را جشن می گیریم
زمینی شدنت مبارک ...
کلمات کلیدی :